.....................



مال تو....

دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

 
 
 
 
 
قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم
 
 
 
 
چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست
 
 
 
 
عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند
 
 
 
 
دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است
 
 
 
 
درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند
 
 
 
 
پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.
 
 
 
 
عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت

 



:: برچسب‌ها: عاشقانه,

نوشته شده توسط Mehran در جمعه 18 فروردين 1391

و ساعت 15:34


سلطان قلبها

بــيا اي بهــتريـن درمان قـلـبم 

 مــداوا کــن غم پـــــنهـان قـــلـــــــــبم
قــــــســــم بــرخــالــق دلــهــــــاي عــــاشــــق 

 تــــــــو هــــســــتي آخـــــــريــــن ســلــطــان قـــــلــبم



:: برچسب‌ها: شعر عاشقانه,

نوشته شده توسط Mehran در سه شنبه 15 فروردين 1391

و ساعت 19:49


بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود


:: برچسب‌ها: شعر عاشقانه,

نوشته شده توسط Mehran در یک شنبه 13 فروردين 1391

و ساعت 1:41


عیدتون مبارک دوستای عزیزم

سلام به همه ایرانی های عزیز

سال جدید رو به همتون تبریک میگم

امیدوارم سال خوبی داشته باشید عزیزام


نوشته شده توسط Mehran در یک شنبه 12 فروردين 1391

و ساعت 23:47


**...............**

 

 

 

 

 

مهربانیت به گندمزار می ماند ، مگذار داس های عبوس مهربانیت را قربانی کنند

 

 

یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن

 

 

از خاکی بودن نترسیم ،سربه هواترین درختان جنگل سر از خاک بیرون آورده اند.

 

 

تمام مردم در یک چیز مشترکند اینکه همه با هم فرق دارند.

 

 

خوش بینان در هر خطری فرصتی می بینند و بدبینان در هر فرصتی خطر

 

 

این عیب برای دنیا بس است که وفا ندارد

 

 

سرمایه های هر دلی ،حرف هاییست که برای گفتن دارد

 

 

آبهای آرام عمیق حرکت می کنند

وقتی به چیزی که آرزوت بوده می رسی تازه می فهمی که آرزوش از داشتنش شیرین تره


نوشته شده توسط Mehran در شنبه 13 اسفند 1390

و ساعت 21:1


می روم شاید فراموشت کنم

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را



:: برچسب‌ها: شعر عاشقانه,

نوشته شده توسط Mehran در چهار شنبه 3 اسفند 1390

و ساعت 21:39


معلم

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .



:: برچسب‌ها: عاشقانه,

نوشته شده توسط Mehran در پنج شنبه 20 بهمن 1390

و ساعت 1:0


عشق تاریخ مصرف دارد ؟؟؟

امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه كرد چه دنياي عجيبي دنیای ما. يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

ژاله و منصور 8 سال دوران كودكي رو با هم سپري كرده بودند.انها همسايه ديوار به ديوار يگديگر بودند ولي به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهي هاشو  بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترين همبازي خودشو از دست داده بود.

7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.

دو سه روز بود که برف سنگيني داشت مي باريد منصور كنار پنچره دانشگاه ايستا ده بود و به دانشجوياني كه زير برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه مي آمدند نگاه مي كرد. منصور در حالي كه داشت به بيرون نگاه مي كرد يك آن خشكش زد ژاله داشت  وارد دانشگاه مي شد.  منصور زود خودشو به در ورودي رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام كرد ژاله با ديدن منصور با صدا گفت: خداي من منصور خودتي. بعد سكوتي ميانشان حكم فرما شد منصور سكوت رو شكست و گفت : ورودي جديدي ژاله هم سرشو به علامت تائيد تكان داد. منصور و ژاله بعد از7 سال دقايقي باهم حرف زدند و وقتي از هم جدا شدند درخت دوستي كه از قديم  ميانشون بود بيدار شد . از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همديگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبديل شد به يك عشق بزرگ، عشقي كه علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا مي داشت .



:: برچسب‌ها: عاشقانه,

ادامه مطلب

نوشته شده توسط Mehran در یک شنبه 9 بهمن 1390

و ساعت 18:43


خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب



:: برچسب‌ها: عاشقانه,

نوشته شده توسط Mehran در یک شنبه 9 بهمن 1390

و ساعت 18:21


""اگه دیدیش...""

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد می شی بر میگرده و نگات میکنه
بدون براش مهمی


اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی بر میگرده و با عجله می یاد

 سمت تو بدون براش عزیزی

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی بر میگرده و نگات میکنه بدون

واسش قشنگی

اگه یکی رودیدی که وقتی داری گریه می کنی برمیگرده میاد باهات اشک

 میریزه بدون دوست داره

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یه نفر دیگه حرف میزنی ترکت می کنه

بدون عاشقته


اگه یکی رو دیدی که وقتی داری ترکش می کنی فقط سکوت می کنه
 
بدون دیوونته


اگه یکی رو دیدی که از نبودنت داغون شده

بدون  که براش همه چی بودی


اگه یکی رو دیدی که یه روز از بی تو بودن می ناله


بدون که بدون تو می میره


اگه یکی رو دیدی که که بعد از رفتنت لباس سفید پوشیده

بدون که بدون تو مرده

اگه یه روز دیدیش که یه گوشه افتاده و یه پارچه سفید روش کشیدن بدون

واسه خاطر تو مرده.


نوشته شده توسط Mehran در سه شنبه 12 بهمن 1389

و ساعت 23:7


تنهاییم........

اگر میدانستی که چه طعمی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن از من خسته نمی پرسیدی که چرا تنهایی

هيچ کس ويرانيم را حس نکرد...

 

 وسعت تنهائيم را حس نکرد...

 

در ميان خنده هاي تلخ من...

 

 گريه پنهانيم را حس نکرد...

 

در هجوم لحظه هاي بي کسي...

 

درد بي کس ماندنم را حس نکرد...

 

 آن که با آغاز من مانوس بود...

لحظه پايانيم را حس نکرد...


نوشته شده توسط Mehran در یک شنبه 10 بهمن 1389

و ساعت 23:28


 



:: برچسب‌ها: welcome,

نوشته شده توسط Mehran در پنج شنبه 7 بهمن 1398

و ساعت 21:13


love

   



:: برچسب‌ها: love,

نوشته شده توسط Mehran در چهار شنبه 6 بهمن 1389

و ساعت 18:5


عشق که سن سرش نمیشه......

 



:: برچسب‌ها: عشق,

ادامه مطلب

نوشته شده توسط Mehran در یک شنبه 3 بهمن 1389

و ساعت 20:5


راز راهبه ها

اتومبیل مردی كه به تنهایی سفر می كرد در نزدیكی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئیس صومعه گفت : »ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ « رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر كردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای كه تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسید كه صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :» ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یك راهب نیستی« مرد با نا امیدی از آنها تشكر كرد و آنجا را ترك كرد. چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد. راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت كردند ، از وی پذیرایی كردند و ماشینش را تعمیر كردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت كننده عجیب را كه چند سال قبل شنیده بود ، شنید. صبح فردا پرسید كه آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :» ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یك راهب نیستی« این بار مرد گفت »بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا كنم. اگر تنها راهی كه من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است كه راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟« راهبان پاسخ دادند » تو باید به تمام نقاط كره زمین سفر كنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یك راهب خواهی شد.« مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد. مرد گفت ‌:» من به تمام نقاط كرده زمین سفر كردم و عمر خودم را وقف كاری كه از من خواسته بودید كردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد« راهبان پاسخ دادند :» تبریك می گوییم . پاسخ های تو كاملا صحیح است . اكنون تو یك راهب هستی . ما اكنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.« رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یك در چوبی راهنمایی كرد و به مرد گفت : »صدا از پشت آن در بود« مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :» ممكن است كلید این در را به من بدهید؟« راهب ها كلید را به او دادند و او در را باز كرد. پشت در چوبی یك در سنگی بود . مرد درخواست كرد تا كلید در سنگی را هم به او بدهند. راهب ها كلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز كرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست كلید كرد . پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت كبود قرار داشت. و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت. در نهایت رئیس راهب ها گفت:» این كلید آخرین در است « . مرد كه از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز كرد. دستگیره را چرخاند و در را باز كرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد كه منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی كه او دید واقعا شگفت انگیز و باور نكردنی بود. .....


ادامه مطلب

نوشته شده توسط Mehran در جمعه 1 بهمن 1389

و ساعت 11:3


مشروب

یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوري می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن. وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه: - آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم! مرد با هیجان پاسخ میگه: - اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه! بعد اون خانم زيبا ادامه می ده و می گه: - ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه مي تونه شروع جريانات خيلي جالبي باشه رو جشن بگیریم! و بعد خانم زيبا با لوندي بطری رو به مرد میده. مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حاليكه زير چشمي اندام خانم زيبا رو ديد مي زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن. زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد. مرد می گه شما نمی نوشید؟! زن لبخند شيطنت آميزي مي زنه در جواب می گه: - نه عزيزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشيم !!!

 



:: برچسب‌ها: داستان,

نوشته شده توسط Mehran در سه شنبه 27 دی 1389

و ساعت 16:58


خلاقیت


نوشته شده توسط Mehran در 5 دی 1389

و ساعت 2:16


Pic LOoOve



:: برچسب‌ها: عاشقانه,

ادامه مطلب

نوشته شده توسط Mehran در 6 آبان 1389

و ساعت 16:33


برداشتن یارانه ها =...................


نوشته شده توسط Mehran در 31 مهر 1389

و ساعت 15:20


Love You

                 

عاشق                           عاشق تر

نبود در تار و پودش           دیدی گفت عاشقه عاشق

نبودش 

امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه

فقط  خوابه ، تو كه رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره  از درو دیوارش غم

عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون كه فكر نمی كردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای كفتر و  گنجشك  كلاغای

سیاه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی  ،   دیگه  ساعت رو

طاقچه شده كارش فراموشی  ،  شده كارش فراموشی  ،  دیگه  بارون  نمی

باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو كه  نیستی  توی  این خونه ،   دیگه  آشفته

بازاریست  ،  تموم  گل ها  خشكیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از

رنگ  و رو رفته ، كوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت

گفتیم و سفر كردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذركردیم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو

به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری

گفتم كه تو می دونی،سرخاك

تو می میرم ، ولی

تا لحظه مردن

نمی گیرم

دل از

تو



:: برچسب‌ها: عشق,

نوشته شده توسط Mehran در 30 مهر 1389

و ساعت 22:23



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by iceheart ::.
.:: Design By :
wWw.Theme-Designer.Com ::.




Salam.Be Web Man khosh Uomadid. ye chize mohem.....Nazar yadetun narehaaaaaaa




Mehran




zeal
ܓܨسایت بزرگ سرگرمی روپشون سیتیܓܨ
he=love=she
!!!! ورود بی جنبه ها ممنوع !!!!
The •.♥.•. Elf . •.♥.• girl
سر و صدا
loveli
عسل دی ال-دانلود قهوه تلخ
دختر kiss پسر
..........unknown girl.........
عکسهای ایرانی
جديدترين مد روز دنيا
**دست نوشته هاي دختر بازيگوش.........آرزو**
كيوان دلتا لاهيجان 2
خلوت بوسه...........مهشید
جدیدترین و پیشرفته ترین فروشگاه
jojo jiko.........Mahtab
شرکت داده پردازان کاووش صبا
تبادل لینک اتوماتیک و هوشمند
فروشگاه اینترنتی بستان
عشق مخفی
دوستانه...صميمي...خودموني...
**وروجک...........آیسان**
Daughter of Raz
g.r.f
Eshgh 2 Eshgh(Sobhan)1
**بهونه شاپرک.........نوشین**
رپ=زندگی
**نسیم عشق......... سحر**
**همه چیز...........کامران**
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه
همسریابی
درگاه پرداخت اینترنتی

تبادل لینک هوشمند
سلام دوستان عزیزم برای تبادل لینک  ابتدا سایت ما را با عنوان Love Hide و آدرس iceheart.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات سایت خود را در زیر نوشته . در صورت وجود سایت ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.بای





قالب بلاگفا












عاشقانه , عشق , شعر عاشقانه , داستان , عشق یعنی , پشیمانی , اس ام اس های عاشقانه , love , welcome ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 80
بازدید کل : 158670
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 67
تعداد آنلاین : 1



Alternative content